به فدای مه رویت دل ما تاب ندارد
و صبوری ز غم هجر تو ارباب ندارد
چه شود زود بیایی گل لبخند بروید
که گل خنده رهی جز ره مهتاب ندارد
به دلم غصه که فردا نکند باز نیایی
که گل یاد تو اینجا دل شاداب ندارد
قدمت روی دو چشمم تو بیا باز بگویم
که دو دیده ز فراغت بخدا خواب ندارد
تو شه و سرور مایی چو نیایی چه نویسم
که دلم بهر فراغت غزل ناب ندارد
همره
لطفا اشکالات شعرام رو بنویسید.ممنون