روزشمار محرم عاشورا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قطره ای حقیقت

دارد حسین زخم غمت باز میشود

اینجا به یاد تو ،همه کرب و بلا شده

با یاد غربتت بدنم سرد میشود

جز خون اگر ز چشم ببارد جفا شده

یاد ضریح چشم نوازت بخیر باد

امشب غلام ،روضه بخوان شما شده

در خیمه ی کنار،کسی زار میزند

زینب کجاست؟مرهم درد شما شده

اینجا سکوت راه تنفس نمیدهد

تنها پناه،گریه و اشک و دعا شده

گفتی که کیست یار من و یاورم شود؟

هرکس بماند از دل دنیا رها شده

وقتش رسید راهی دشت بلا شوی

این لحظه ی وداع،چه محشر به پا شده

آهسته میروی و دلت پیش دخترت

این کاروان ، بدرقه ی اشکهــا شده

عباس میخورد به زمین و ز چهره اش

انگار شاکر است که حاجت روا شده

اینـــجا چقدر نـــاله و فریــاد میزنند

گویی سری بریده زحلق و قفا شده...

از بین هلهله بدود دخترت غریب

گویی حسین صورت این نیزه ها شده

پای برهنه میدود و ماه صورتش

انگار آنطرف هدف دستها شده...

اینجا شکست حرمتت آقا ، عجیب نیست؟

اینــجا نماز ، پشت سرت اقتدا شده...

آنسو اشاره ها همه دنبال خیمه هاست

این آسمان،شکسته ز اشک خدا شده

«همــــره»

 




      

چقدر "باهنر" رفتند که هنوز یادشان باقیست...

اما باید قبول کرد...

"همت" ها که رفتند ، همت ها هم رفت

ایکاش فراموش نکنیم:

"رجائی"ها رفتند و با عروجشان...رجائی بر دل ما گذاشتند

این رجاع و امیـــــد این است...

اگر تنها خدا را ببینـــی...خدا همه ی جهان را به دیدن تو در می آورد

کاش ببینیمت...کاش بشناسیمت تا با کمک"همت"، و"باهنر" به سوی تو عروج کنیم

آنکس که تو را  شناخت جان را چه کند     فرزند  و  عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنــــی هر دو جهانش بخشی        دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند...

 

 




      

سلام آقاجان...

چه حال و هوایی داشت وقتی روبه روی ضریحت مینشستم و درد دل هایم را برایت

زمزمه میکردم...

اجب روزهای خوبی....

چه حال خوبی...

دور از گناه...

دور از شهر

دور از مردم آشنا...

فقط تو...

فقط و فقط ...تو

آقا...........این فاصله ها ست که جانم را به لبم رسانده

قرار نبود اینقدر طولانی اش کنی...

گفته بودم بدون تو نمیتوانم

یعنی میشود دوباره صدایم کنی...

از سفره ی وسیع بخشندگی تو که چیزی کم نمیشود با یک برات کربلا...

امید من هم همین است...

نا امیدم نکن




      

گفتی یک قدم بردار ، ده قدم برایت بر میدارم...

به یاد ندارم قدمی برایت برداشته باشم ، اما قدم های تو...از حساب خارج است

زندگی ام را بهشتــــ کردی و من بی خبر تر از همیشه در  جهنـــمــ خود زندگی کردم

من بنده ی نفس خویشتن بودم      تو بنده ی درگهت خطابم کن...

 

 

 




      

سلام ارباب...

مینویسم فقط به عشق خودت

فقط به عشق خودت...

دلم پر میکشد نامت را که میشنوم...

آقا...تو را به مادرت قسم...نگاهی...

قسمت میدهم...نظری...

آقا...من به معرفت تو شک ندارم...به معرفت خودم شک دارم...

اگر شک میکنم که دعایم میکنی به خاطر بی معرفتی خودم است...

اگر باور نمیکنم که امسال هم صدایم کنی ...امسال هم دعوتم کنی به خاطر

بی معرفتی خودم است...

با معرفت...ارباب آقای من...آقای آقای من...

نگاهی...دعوتی...برات کربلایی...

ارباب...نا امیدم نکن...که سخت دلتنگ در آغوش کشیدن ضریحت هستم...

دوستت دارم آقا...

اگر بی وفایی میکنم به حساب دوست نداشتن نگذار

به حساب نادانی بگذار

دعا کن این نادان...شفا بگیرد...

دعا کن این سیاه دل سیاه رو...پیش مادرت رو سفید باشد...

یا مهدی ارباب




      

گاهی به خود میگویم...

اینکه تو معشوق باشی و من عاشق...چیز عجیبی نیست

من چه کرده ام که اینگونه عاشقانه به من می نگری..؟

الهی...العفو

 




      

نمیدانم از اول عمرم چند رکعت نماز خوانده ام...

در هر رکعت ، یکبار  در رکوع به گناهانم اعتراف کرده و سر پایین انداخته ام

گردنم از مو باریک تر...گردنم را بخاطر این قانون شکنی بزن...

اما تو...

هر بار بخشیدی و گفتی...عیب ندارد...بلند شو...

این بار را هم میبخشم...

 




      

سلام آقا...

شرمنده ام بخاطر تمام لحظه هایی که "نفهمیده" گناه کردم و تو سکوت کردی...

شر منده ام بخاطر تمام لحظه هایی که "فهمیده" ادامه دادم و تو سکوت کردی...

شرمنده ام...

بخاطر تمام لحظه هایی که با نام "نوکری" تو گناه کردم و تو...

تو باز هم سکوت کردی...

کار همیشگیت است...

این مردانگی کار همیشگیت است...

زیاد که گناه میکنم...

وقتی از سکوت کردن میگذرد

وقتی به نمکدان شکستن میرسد

نگاهم میکنی...

آرام زیر لبت میگویی...

من دلم به باز گشتن تو گرم است و تو دلت به بخشش من...

عیب ندارد

باز هم میبخشم...

 

 

 

 

 




      

اگر آنطور که شهید بهشتی می گفت
اسلام دین انصاف باشد...
... مسلمانم آروزست 




      

ای    غریتت    شبیه     غریبی      فاطمه        چشمی   که   دیده   صورت   نیلی   فاطمه

ای   آفتاب     سرخ    مدینه     مزار     تو          هفت   آسمان   صدف    شده   بهر  نگار تو

ای   همجوار   گنبد   سبز  و  نگین  شهر          چون     مأمن   زمرد    ناب     زمین     شهر

آن سو که کوه دست محبت گشوده است         غار   حراست  ،  زائر  حق   را  ستوده است

گفتی که عشق لیلی ات اینجا کشانده ات       این خانه ،خانه ی خودش است او رسانده ات

او زا   بخوان  که  سهل  اجابت  کند  تو را         رویت  به  خاک  کرده  که  شاهت  کند  تو را

 

                                                                                              "همره"