روزشمار محرم عاشورا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قطره ای حقیقت

سلام بر بازوان علوی ات...

سلام بر زخم های فاطمی ات...

سلام بر ناله های حسنی ات...

سلام بر غربت حسینی ات...

سلام بر سجده های سجادی ات...

سلام بر علم باقری ات...

سلام بر صداقت صادقی ات...

سلام بر صبر کاظمی ات...

سلام بر رضای رضاییت...

سلام بر مظلومیت جوادی ات...

سلام بر هدایت هادی ات...

سلام بر صورت عسگری ات...

و سلام بر انتظار مهدی ات...

ای پدر افتاب ، که نور تو پس از تو،بین نوادگانت تقسیم شد...

براستی که تو سر منشا تمام بزرگواری ها و صفات نیکی ...

سلام بر لحظه ی پروازت...ونوای یا فاطمه ات که دل مضطربان را تسلا بود...

غربتت را نمیتوان به نثر کشید...

تنها میتوان عاشقانه سرود در وصف تو...

دعایمان کن...ای غریب "قریب"...

 

 

 




      
                                                                                                                           * بسم الله الحمن الرحیم*
 
کمتر از هیچم اگر از کوی خود دورم کنی
                                                    پادشاهم گر ، به لطفت  شاد و مسرورم کنی
من گدای بی سرو پای در این خانه ام
                                                       باید آن باشد، نباشد آنچه معذورم کنی
پادشاها رسم عاشق سر فرود آوردن است
                                                      بر حذر باید از آنچه منع و محذورم کنی
دیدن روی بزرگان خارج از افکار ماست
                                                 در خیال  آن کز آن می مست و مشرورم کنی
من گدای رو سیاه قصر شاهی چون توام
                                                نیست دور از خلق تو زین نقطه مشهورم کنی 
شاهدا ،این شاه کویش مامن دین است و عشق
                                                 خوش از آن مامن که از بویش تو مسحورم کنی




      

یاالله یا الله یاالله...

اللهم عجل لولیک الفرج




      

توی برگه امتحان جغرافیا سوال این بود: تنها قمر کره زمین؟ جواب داده بود: قمر بنی هاشم! معلم هم با خودکار قرمز علامت صحیح زده بود و نوشته بود رحمت بر لقمه ی حلال پدرت...




      

چه هوایی دارد...

نفست وقف حسین...

عملت نذر حسین...

همه عمرت شیرین ، به نظر های حسین...

و شهادت، با عشق،...به دعاهای حسین...

وتنت فرش عزیزان حسین ، بین بین الحرمین ، زیر پای همه عشاق بخوابی آرام...

وکنار ارباب...در بهشتی زیبا...

دست زهرا بر دست...

عشق مولا در دل...

و به همسایگی آل حسین ، و سر درس و کلاس ارباب...

و به شاگردی او...

میشود رویایم ، به حقیقت برسد...

عمر من پیشکشت...جان من نذر دو دست عباس...

چه دلیلی دارد؟...من نوکر دور از ،  همه چیزم باشم...

تو دعا کن آقا...:

"ره من در سویت...

برسم بر کویت..."

 

 

 




      

از درد بی حساب سرم را گرفته ام

با دستمال بال و پرم را گرفته ام

از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی ...

این خارهای موی سرم را گرفته ام

دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد

یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام

مانند من زناقه نیفتاد هیچ کس

اینجا منم فقط کمرم را گرفته ام

خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست

از دست این و آن پدرم را گرفته ام

خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها

این چند موی مختصرم را گرفته ام

آیینه نیست که ببینم جمال خویش

از چشمهای تو خبرم را گرفته ام 

تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر

امروز از خودم نظرم را گرفته ام

این شهر را به پای تو ویرانه میکنم

مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام 

 

 

      علی اکبر لطیفیان محرم سال 90




      

چقدر دلم تنگ شده بود...

آقا ممنون بابت اینکه هر چی بی معرفتی میکنم تو  بامعرفتی نشون میدی

پرده های اتوبوسو زدم کنـــار...

واااااای ...آقا ممنون...

چشمام پر از اشک شده بود

اشکایی که دلمو هر لحظه برای دیدن این صحن و سرا و این حال معنوی عجیب تشنه تر میکرد

از اتوبوس پیاده شدم...

روبه روی گنبد وایسادم...

همه چی مثل یه خواب بود و مثل همیشه

قشنگی همه چی وصف ناپذیر...

آقا رو صدا زدم....فقط زیر لب میگفتم"باورم نمیشه"...

وارد حیاط شدم...

چشممو نمیتونستم از گنبد بردارم

فقز آقارو صدا میزدم

روبه روی گنبد نشستم...

انگار دیگه پاهام توان راه رفتن نداشتن

به گنبد نگاه کردم...

انگار تمام اون لحظه هایی که ناخواسته دلشو میشکستم مثل یه فیل سینمایی از جلوی چشمام رد میشد

ناخواسته زیر لب گفتم...

چرا دوباره دعوتم کردی...؟مگه چیکار کردم که اینقدر دوسم داری...؟مگه بجز نامردی و بی معرفی کار دیگه ای هم کردم؟؟

سرمو انداختم پایین...

فقط گریه و گریه...

گفتم آقا شرمنده تم

کمکم کن....

اونجوری که باید امام زمانمو درک نکردم...

جاتون خالی دعای کمیل رو هم رو به روی گنبد خوشگل فیروزه ایش خوندیم

اجب حال خوبی...چه هوای خوبی...

همه چی دست به دست هم داده بود تا مارو یاد آقا بندازه

بعد جمکران هم حسابی حضرت معصومه رو زیارت کردیم...

دعاگوی همتون بودم

ایشالا خانـــــوم بطلبه دوباره بریم...

ماکه از زیارتش سیر نمیشیم...

التماس دعا

 

 




      

تو رو خدا برای سلامتی رهبر عزیــــزمون دعا کنیـــد...

ایشالله هر چه زود تر از بیمارستان مرخص بشن...




      

اینروزا خیلی دلم هوای کربلا رو میکنه...

نمیدونم چرا...

انگار دلمو بستم به پنجره های ضریحش و اومدم...

خیلی برام دعا کنید

خدائیشش خیلی دلم گرفته...

یاد لحظه ای افتادم که رو به روی ضریح وایساده بودم و حرفای دلمو زمزمه میکردم...

دعا کنید دوباره برم...

شاید امام حسین"ع" بخاطر شما ها دوباره دعوتم کرد

موفق باشید

یامهدی




      

بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق کارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت کجاست؟
گفت: در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممکن است در آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند. (راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید)




      
   1   2   3   4   5   >>   >